میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است
کاش...
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من...
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
دلم تنگ است برای کسی که نمداند...
نمیداند که بی او دشت جنون میرود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم دور خواهد شد...
پس بذار که نداند بی او تنهایم...
دورمیمانم که نزدیک بماند..
اینجازن که باشی
مهریه ات آب هم که باشد
قاضیجیره بندیش میکند آنچه نقداست فقط جان توست که قسط بندی نمی شود.
کارمان به جایی رسیده که طوری باید دلتنگ شویم که به کسی برنخورد...
کلاغ جان قصه من به رسید...
سوارشو
تورا هم تاخانه ات میرسانم.
مهربانیت را به دستی ببخش که میدانی با او خواهی ماند...
وگرنه حسرتی میگذاری به قلبی که دوستت دارد.
